لابراتوار علوم

وب نوشت ‌های دانش آموز سال دوم تجربی

لابراتوار علوم

وب نوشت ‌های دانش آموز سال دوم تجربی

تشخیص ویروس جدید تنفسی


ویروس تنفسی

یک ویروس جدید انسانی که بوکا ویروس انسانی نام دارد در ترشحات تنفسی کودکان یافت شده است. به گزارش رویترز هلث، پزشکان بیمارستان دانشگاه کارولینا می‌گویند روش آنها شبیه پروژه ژنوم انسان است. این ویروس جدید شبیه به دو عضو مرتبط به هم خانواده بوکاویروس است که سگ و گاو را آلوده می‌کنند. در نتیجه، آنها نام بوکاویروس انسانی (HBOV) را برای این ویروس جدید پیشنهاد کرده‌اند. ویروس ابتدا در دو نمونه گرفته شده از بیماران آسیایی مشخص شد. در غربال‌گری‌های بعدی، 17 مورد از نمونه‌های ترشحات بینی از نظر HBOV مثبت بود و در 14 مورد تنها ویروسی بود که تشخیص داده شد. هر 14 کودک دارای HBOV بیماری تنفسی داشتند. هیچیک از کودکان آلوده به HBOV علایم گوارشی، کونژوتکتیویت یا التهاب پوستی نداشتند. البته مطالعات بیشتری مورد نیاز است اما به منظور تعیین اپیدمیولوژی، ارتباط بیماری و دیگر جنبه‌های این عفونت، مطالعات متعدد از همه نقاط جهان حائز اهمیت خواهد بود. بیماری‌های زیادی هستند که عامل آنها ناشناخته است و برخی از آنها شباهت‌هایی با عفونت‌های ویروسی دارند. بنابراین کشف ویروس یک کار علمی فوری و لازم است.

چرا آسمان آبیه ؟


آسمان آبی

رنگ واقعی آسمان سیاه هست. علتش هم اینه که از طرف آسمان هیچ پرتویی به ما نمیرسه و جایی که پرتو نباشه سیاه بنظر میرسه.

 

پس چرا آسمان رنگی هست؟

 

علت این پدیده پراکندگی نور هست. یعنی نوری که از سمت خورشید وارد جو میشه در جو پراکنده میشه. پرتو ها با ذرات معلق و مولکولها برخورد میکنند و به این طرف و آن طرف میرن و وقتی از زمین به بالا نگاه میکنیم از تمام جهات به ما نور میرسه.

 

چرا آسمان آبی هست و خورشید زرد ؟

 

زمانی که پرتوهای نور به ذرات هوا برخورد میکنند همه به یک شکل پراکنده نمیشن. چونکه ذرات اندازه های مختلف دارن و نور هم طول موجهای مختلف. در جو زمین شرایط به گونه ای هست که پرتوهایی که در محدوده نور آبی هستند بهتر پراکنده میشن و زرد و قرمزها میتونن به راهشون ادامه بدن. نتیجه این پدیده یک آسمان آبی و خورشید زرد هست. نور زرد باقیمونده همون نور سفید هست که پرتوهای آبی اون منحرف شدن.

 

چرا ابر سفید هست؟

 

این رنگ در شرایط هوای شرجی هم دیده میشه. یعنی آسمون سفید میشه. علتش رو با توضیحات بالا میشه فهمید. در ابر یا هوای شرجی جنس و اندازه ذرات معلق عوض میشه و پراکندگی دیگه مختص به طول موج آبی نیست. وقتی همه نور خورشید پراکنده بشه آسمون و حتی خود خورشید سفید رنگ دیده میشه. (ذرات آب معلق در هوا اندازه ای به مراتب بزرگتر از مولکولهای هوا دارن )

 

چرا موقع غروب خورشید قرمز میشه؟

 

پاسخ به این سوال حالا خیلی راحت شده. در موقع غروب نور خورشید مسافت بیشتری رو در جو طی میکنه و مقدار بیشتری از نور آبی خودش رو از دست میده و بیشتر به قرمز متمایل میشه.

 

در مورد ابرهای سیاه هم علت جذب یا پراکندکی تمام نورهاست که موجب میشه ابر از پایین سیاه بنظر برسه.

                                                      

زندگی نامه سقراط ...

 

 

سقراط را بیشتر از طریق ارسطو به خصوص شاگردش افلاطون میشناسیم. زیرا او در طول زندگیش چیزى ننوشت وبیشتر اطلاعات ما از او از شاگردانش بدست آمده است. که همین امر و مرگ دلخراشش باعث شده است که درکتب زیادى وى با مسیح مقایسه گردد. او نخستین فیلسوف مهمى بود که در آتن بدنیا آمد که بیشتر عمر خود را صرف گفتگو ومباحثه در کوچه و بازارهاى آتن میکرد. او جوانانى را ازاقشار مختلف و باعقاید گوناگون دور خود جمع میکردو به گفتگو با آنها میپرداخت . که بعدها بسیارى از این جوانان نماینده هاى فکرى فلسفه هاى گوناگون در یونان باستان شدند. که همین امر باعث شد که مکاتب زیادى سقراط را از خود بدانند. او به غیر از مباحثه وتفکر کار دیگرى نمى کرد و شغل خاصى نداشت و نسبت به فردایش بى اعتنا شده بود. در خانه هم دل خوشى نداشت و به فکر همسر و فرزند نبود و همواره به خاطر این خصوصیاتش با زنش مشکل داشت. البته مى توان گفت که در نهایت زنش به اوعلاقه داشت زیرا بعد از اعدام سقراط نمى توانست به خود تسلى خاطر بدهد. شاید بتوان گفت بارزترین موضوعى که هنگام مطالعه سقراط به آن برمى خوریم هنر گفت و شنود سقراط باشد. او خود در این باره مى گوید: من نیز مانند مادرم هنر مامایى دارم. مامایى من مامایى حقیقت و دانش است او دایما تاکید مى کرد که خود چیزى نمى داند بلکه مانند مامایان عمل مى کند یعنى با گفتگویى هدفمند نقاط ضعف و قوت افکار عقاید افراد را به آنها نشان مى دهد و از این طریق به زاده شدن حقیقت و دانش در آنها کمک مى کند. سقراط هنگام بحث با افراد مختلف به شرایط افراد و موقعیت اجتماعى آنان توجه اى نمیکرد. گاهى نیز پرسشهاى او از افراد متشخصى که با اوبحث مى کردند موجب مى شد که تزلزل پایه هاى فکرى و تضاد در عقاید آن شخص روشن گردد. که این موضوع موجب مسخره شدن اینگونه افراد در ملا عام ونتیجتا خشمگین شدن آنها مى شد. روش سقراط بدین گونه بود که ابتدا در بحث اظهار تجاهل مى کرد وسپس براى رفع جهل خود از شخص مقابل سوالاتى مى پرسید سپس شخص را با پرسیدن سوالاتى به نقطه اى خاص هدایت مى کرد و تناقض در افکار و عقاید شخص مقابل را برایش روشن مى ساخت. در این پروسه تعریف کردن موضوعات براى سقراط از اهمییت خاصى برخوردار بود. چون به اعتقاد او ابتدا باید دانست که منظور از مفاهیمى مانند عدالت , فضیلت ,شجاعت و پرهیزگارى چیست , سپس مى توان در مورد این مفاهیم صحبت کرد. او براى رسیدن به تعریفى صحیح از یک مفهوم از شیوه اى استقرایى استفاده مى کرد بدین معنا که ابتدا مثالها و شواهدى را در باره موضوع مورد نظرش پیدا مى کرد و از این جزییات بدست آمده براى رسیدن به کلیات مطلب استفاده مى کرد.او پس از فهمیدن قاعده کلى آن را براى موارد خاص تطبیق و تعمیم مى داد . مثلا او هنگام گفتگو نظر طرف مقابلش را در باره عدالت جویا مى شد ,مخاطب هم براى رسیدن به تعریف مثالهایى را ارایه مى کرد سپس سقراط با نشان دادن روابط و مشترکات مثالها شخص را به تعریفى از مفهوم مورد نظر( مثلا عدالت) مى رساند. بعد از این مرحله سقراط موارد مخالف و متضاد با تعریف را یادآورى مى کرد بدین ترتیب فرد مورد نظر دایما مجبور مى شد که تعریف خود را تغییر دهد تا به تعریف صحیحى برسد در این دیالوگها شخص به اشتباهات و ناتوانیهاى خود پى می برد. علیرغم اینکه روش فلسفى سقراط براى ما مشخص و معلوم است ولى افکار و عقاید او در مورد بسیارى از مسایل مهم فلسفى براى ما روشن نیست. زیرا هیچگاه در مورد مسئله اظهار اطمینانى قطعى نمى کرد و افکار خود را نمى نوشت. همین موضوع باعث شده است که تمام دانسته هاى ما در باره سقراط از مطالبى است که شاگردانش مانند افلاطون در باره او ذکر کرده اند. در بسیارى از متون افلاطون نمى توان تشخیص داد که مطلب افکار سقراط است یا عقاید افلاطون است که آنها را از زبان سقراط بیان کرده است. همانطور که قبلا دیدیم فیلسوفان پیش سقراطى توجه خود را به طبیعت و نیروهاى طبیعى معطوف کرده بودند که به نوعى مى توان گفت برنامه کارى آنان گذر از دنیاى اسطوره به عقل بود. ولى برخلاف آنها بیشتر توجه سقراط به مسئله انسان و جایگاه انسان در جامعه بود. سیسرون فیلسوف رومى چند صد سال بعد از مرگ او در این باره مى گوید: سقراط فلسفه را از آسمان به زمین آورد فلسفه را به خانه ها وشهرها برد و فلسفه را واداشت به زندگى و به اخلاقیات و خیر و شر بپردازد. سقراط بر خلاف سوفسطاییان که به درک درست و مطلقى از حقیقت اعتقاد نداشتند قصد داشت که فلسفه خود را بر پایه اى محکم بنا کند . به گمان او این پایه عقل انسان بود.او ادعا مى کرد که ندایى الهى در وجودش قرار دارد که او را هدایت مى کند و همین ندا و وجدان است که به او مى گوید چه چیز نادرست و چه درست است. جامعه آن زمان یونان که سقراط در آن زندگى مى کرد جامعه اى بود که سوفسطاییان تاثیر اساطیر وادیان را در زندگى مردم به شدت کم کرده بودند از این رو سقراط در زمینه اخلاق سعى داشت تعریف کامل و جهانشمولى ارایه دهد تا جایگزینى مناسب براى اساطیر و ادیان باشد . ا وبر خلاف سوفسطاییان معتقد بود که تشخیص درست و نادرست بر عهده عقل آدمى است نه بر عهده جامعه و سیر تحولات آن. او براى نیکوکارى و درستکارى مبنایى عقلى جستجو مى کرد ومعتقد بود که هرکس درست و غلط را از لحاظ عقلى تشخیص دهد به کار نادرست دست نمیزند و تمام شرهایى که از افراد مختلف مى بینیم در اثر نادانى آنهاست. در روزگارى که سقراط در آن زندگى مى کرد دموکراسى آتن رو به ابتذال نهاده بود بدین ترتیب که در بسیارى از نهادهاى مهم کشور اعضاى آنها به ترتیب حروف الفبا انتخاب مى شد به طوریکه گاهى در میان آنها کشاورز و بازارى ساده دیده مى شد و یا سران لشگر به سرعت عوض مى شدند. سقراط عقیده داشت که همانگونه که کفاش و نجار به مهارت در رشته و فن خود نیاز دارند حاکم نیز باید تخصص لازم را براى حکومت داشته باشد به عبارت دیگر داراى فضیلت سیاسى براى حکومت باشد. سقراط مدام دموکراسى یونان را به سخره مى گرفت و دائما دم از صلاحیت و شایستگى براى حکومت مى زد . که البته در آن زمان بزرگترین مدعى این صلاحیت اشراف وثرومتمندان بودند که اعتقاد داشتند این شایستگى براى حکومت از نژاد و تبارشان حاصل مى شود ولى سقراط معتقد بود که این شایستگى و فضیلت با آموزش و تربیت پدید مى آید و ناشى از روح انسانى است. البته باید توجه داشت که در آن زمان این آموزشها و نوع تربیت بیشتر مخصوص طبقه اشراف بود نه همگان مردم. در شرایطى که جنگ و خطر توطئه و قیام اقلیت ثروتمند جامعه دمکرات یونان را تهدید مى کرد سقراط جوانان متمایل به آریستوکراسى را به دور خود جمع مى کرد ودر باره فضیلت سیاسى با آنها صحبت مى کرد. همین امر باعث شد که حکومت تصمیم به اعدام سقراط بگیرد. در دادگاهى که براى محاکمه سقراط تشکیل شد سقراط به دفاع از خود برخواست که متن دفاعیه او در Apology افلاطون موجود است. سقراط این امکان را داشت که با طلب عفو از دادگاه خود را از مرگ نجات دهد ولى او نپذیرفت که از عوامى که مدام مورد سخره او بود طلب بخشش کند. نقل مى شود که دوستان او امکان فرار وى را از زندان فراهم ساخته بودند ولى او از فرار نیز امتناع ورزید و در نهایت جام شوکران را سرکشید.

 

ز ندگی نامه افلاطون ...

 

 

افلاطون در سال 427 در خانواده ای اشرافی به دنیا آمد. در 18 سالگی با سقراط آشنا شد و مدت 10 سال را به شاگردی سقراط به سر برد. بعد از اعدام سقراط یک سلسله سفر را آغاز کرد که در طی این سفرها از نقاط مختلفی از جهان نظیر مصر و سیسیل و فلسطین دیدن کرد که در این سفرها با اندیشه های متفاوتی آشنا شد که تاثیر آنها در افکار افلاطون هویدا است.هنگامی که افلاطون به آتن بازگشت 40 سال داشت. در این زمان بود که مدرسه معروفش را به نام آکادمی تاسیس کرد. این مدرسه را می توان اولین دانشگاه محسوب کرد که در آن دروسی نظیر فلسفه ریاضیات و نجوم تدریس می شد. برای مطالعه افلاطون یقینا بهترین منبع همان آثار اوست که در قالبی ادبی نوشته شده اند. با مطالعه این آثار به راحتی می توان به قریحه ادبی افلاطون پی برد. مهمترین و در عین حال کاملترین اثر افلاطون کتاب جمهوریت است. که او در این کتاب در باره مسایل فلسفی مختلفی سخن رانده است از اخلاق گرفته تا ساسیت و هنرو تربیت و مابعد الطبیعه سخن رانده است. با مطالعه نوشته های افلاطون می توان به سیر افکار او پی برد. کتب وی را می توانیم بر اساس دوره ای از زندگی که افلاطون اقدام به نگارش آن کرده است به سه دسته تقسیم بندی نماییم. دسته اول کتب و رسالاتی هستند که در دوران جوانی او نگاشته شده اند. نوشته های این دوران اکثرا دیالوگهایی بدون نتیجه گیری هستند. سمت و سوی نوشته های این دوران مربوط به فعالیت های تربیتی است. آثار دوره میانسالی بر خلاف دوره جوانی حاوی دیالوگهایی با نتیجه گیری است. درآثار این دوره است که مسایل اساسی فلسفه افلاطون نظیر ایده و مثل مطرح می گردد . اثر برجسته افلاطون در این دوره جمهوریت است. و بالاخره آثار دوران کهولت افلاطون که می توان آنها را آثار دوران پختگی و اصلاح آثار قبلی دانست .برای مثال از آثار این دوره می توان به قانون و نوامیس اشاره کرد. افلاطون در فلسفه راه استادش سقراط را دنبال کرد. بدین معنا که دغدغه اصلی او انسان بود و از فلاسفه طبیعی دور شد.اوقسمت زیادی از تلاش خود را معطوف به حل مسایلی نظیر اخلاق حق و عدالت کرد. او در جمهوریت مباحثه سقراط و شخص جدلی را به تصویر می کشد که سقراط و آن شخص در باره و معنا و مفهوم عدالت بحث می کنند. سقراط آن شخص به تعریف کردن مفهوم عدالت وامی دارد . که در نهایت آن شخص مجبور می شود که بگوید: حق در قدرت است و عدالت در نفع قویتر(نظیر بعضی از تعابیر نیچه). سپس وی از سقراط می خواهد که او نیز تعریفش را ارایه دهد که سقراط به نوعی از ارایه دادن تعریف طفره می رود و چنین پاسخ می دهد که عدالت نوعی رابطه سالم بین افراد در اجتماع است. بنابراین مطالعه آن به عنوان بخشی از جامعه و اجتماع راحت تر است. همانند اینکه بوسیله توصیف یک جامعه سالم توصیف یک فرد سالم راحتر می شود. افلاطون به این شکل حل مسئله اخلاق و عدالت را به اجتماع و به تبع آن مسایل سیاسی آن اجتماع مربوط می کند. در اینجاست که کم کم با فلسفه سیاسی افلاطون که از نکات برجسته هنگام مطالعه افلاطون است مواجه می شویم. او پس طرح مسایلی مانند اینکه حرص و طمع و یا برتری جویی سبب می شود که افراد و جوامع انسانی مدام با هم در کشمکش باشند . به این نتیجه می رسد که ابتدا باید انسان را از لحاظ روانشناختی مورد بررسی قرار دهد تا بوسیله آن به پی ریزی جامعه ای ایده آل نایل گردد. در روانشناسی افلاطون رفتار های انسان از سه منبع میل و اراده و عقل سرچشمه می گیرد .میل انسان شامل مواردی نظیر تملک شهوت غرایز می شود. مرکز امیال نیز در بدن شکم است.هیجان هم مواردی مانند شجاعت قدرت طلبی و جاه طلبی را در برمیگیرد. عقل نیز مسئول مواردی نظیر اندیشه و دانش و هوش است. منابع ذکر شده هم در افراد مختلف دارای درجات متفاوتی است. مثلا در بازاریان و کسبه عموم مردم میل است که نقش اصلی را در زندگی بازی می کند و در جنگجویان و لشگریان هیجان نقش اصلی را بر عهده دارد. و عقل نیز پایه رفتار حکما ست. بعد از این مقدمات افلاطون شروع به ترسیم جامعه آرمانیش می کند و برای ایجاد آن راهکاری هم ارایه می دهد. آرمانشهر او جامعه ایست که درآن هر کس با توجه به ذاتش یعنی همان منابع رفتاری که در فوق ذکر شدند در جای خودش قرار گرفته باشد مثلا کسی که میل در او بالا باشد فقط مشغول کسب و کار خود شود و در کار سیاست دخالت نکند یا کسی شجاعت و هیجان او در درجه ای بالا قرار داشته باشد شغلش در جامعه نظامی باشد. در آرمانشهر افلاطون سزاوارترین گروه برای حکومت فلاسفه هستند که در آنها عنصر عقل در درجه بالایی قرار دارد(نوعی از نخبه گرایی) . اینجاست که افلاطون نیز مانند سقراط تمایلش را به آریستوکراسی (حکومت اشراف)نشان داده و به عناد با دموکراسی بر می خیزد.البته باید توجه داشت که اشراف یا شریفترین مردم برای حکومت الزاما کسانی نیستند که دارای قدرت و ثروت اند. بلکه باید این افراد دارای حکمت باشند تا شایستگی لازم را برای حکومت داشته باشند. و اما راهکار افلاطون برای تشکیل آرمانشهرش: ابتدا باید کودکان زیر 10 سال را جمع کرد و آموزش همگانی آنها را شروع کرد این آموزشها شامل مواردی مانند موسیقی ورزش و تعالیم مذهبی می شود.در این میان تعالیم مذهبی بر مبنای دین تک خدایی از اهمییت خاصی بر خوردارد است .افلاطون می خواهد از مذهب به عنوان عاملی برای کنترل توده های مردم استفاده کند به عقیده او اعتقاد به یک خدای قادر و مهربان و در عین حال قهار باعث می شود که کنترل رفتارهای مردم راحت تر شود و گرایش آنها به طرف جرم و جنایت خود به خود کم شود. این آموزشها تا سن 20 سالگی ادامه خواهند یافت. سپس در این سن از کلیه آموزش دیدگان امتحانی گرفته خواهد شد به شکلی که در این امتحان اکثریت شرکت کنندگان حذف شوند. این اکثریت به کسب و کار و بازار و کشاورزی و... مشغول خواهند شد. تربیت قبول شدگان این امتحان تا سن 30 که زمان بر گزاری امتحانی دوباره است ادامه خواهد داشت . مردود شدگان این دوره به مشاغلی نظیر سپاهیان و لشگریان را اشغال خواهند نمود . کسانی که این امتحان را نیز با موفقیت پشت سر بگذرانند آموزش آنها 5 سال دیگر هم طول خواهد کشید که در این 5 سال با مسایلی نظیر ریاضیات و فلسفه و ایده و مُثل افلاطونی سر خواهند کرد. با ایده و مُثل افلاطونی به زودی آشنا خواهیم شد. بعد از این 5 سال افراد آموزش دیده باید 15 سال را بین بقیه مردم بدون هیچ پشتوانه ای و به تنهایی زندگی کنند. که این نیز برای آنها نوعی امتحان محسوب می شود. بعد از از این 15 سال کسانی که این امتحان هم را با موفقیت بگذارنند آماده حکومت هستند.برای اینکه این افراد دچار فساد نشوند باید زندگی در سطح پایین و مانند سربازان داشته باشند. آنها از داشتن زن و فرزند اختصاصی محروم می شوند و زن و فرزند آنها اشتراکی خواهد بود تا مبادا به عشق به همسر و فرزند مانع وظیفه خطیر آنها گردد. بدین شکل حکومت تشکیل می شود که حاکمان آن بدون هیچ گونه رای گیری به قدرت میرسند و در عین حال مناسب ترین افراد هم برای حکومت هستند. در این شیوه هیچ گونه نزاع و درگیریی هم برای تصاحب حکومت اتفاق نخواهد افتاد. از نظر افلاطون در چنین سیستمی است که حق و عدالت تحقق می یابند. زیرا هر کس بر حسب استعدادها و تواناییهایش در موقعیت مناسب خود قرار گرفته است و فرصت های محیطی برای افراد از طبقات مختلف یکسان است در حالی که در دیگر اندیشه های حتی اندیشه های پیشرفته امروزی نظیر لیبرال دموکراسی نیز چنین امکانی وجود ندارد. از این جهت افلاطون به کلی با دموکراسی یونان مخالف است. افلاطون جامعه را به شکل پیکره ای انسانی در نظر می گیرد. که حکام فیلسوف سر آن هستند . و سینه آن را سربازان و لشگریان تشیکل می دهد.مردم عادی نظیر بازرگانان پیشه وران و کشاورزان هم شکم آن هستند. به نوعی می توان گفت که افلاطون در اواخر عمر متقاعد شده بود که تشکیل دولت آرمانیش ممکن نیست. از این رو در کتاب قانون به تشریح دولتهای ناکامل می پردازد.معیار او برای طبقه بندی دول ناکامل نزدیکی آن دول به حکومت آرمانی اوست. او حکومت های ناکامل را بر اساس نزدیکی به آرمانشهرش به این دسته ها تقسیم بندی می کند: 1 تیموکراسی 2 الیگارشی 3 دموکراسی 4 جباری یا مستبد . حکومت تیومکراسی حکومت متفاخران است حکومتی مانند اسپارت . این نوع حکومت معمولا در اثر زراندوزی طبقه حاکم تبدیل به حکومت الیگارشی می شود که حکومت توانگران و ثروتمندان است. در این حکومت پول معیار همه چیز است. سرانجام این نوع حکومت هم افزایش زراندوزی در جامعه و به تبع آن ایجاد جامعه ای دو قطبی و ایجاد شکاف های عظیم اجتماعی است .که سر انجام آن انقلابی است که به دموکراسی می انجامد. دمکراسی هم حکومتی است که در آن افراد غیر متخصص بسیاری به امر حکومت مشغول اند. علاوه بر آن گروههای مختلف اجتماعی در آن دایما بر سر تصاحب حکومت در رقابت و نزاع به سر می برند. پس از آنکه یکی از این گروهها موفق به تصاحب کامل قدرت شد خود به خود حکومت دموکراسی از بین رفته است و حکومتی مستبد و یا به عبارتی دیگر جبارانه جایگزین آن گشته است. به نظر نگارنده این مطلب مهم ترین انتقادی که می توان به این جامعه آرمانی افلاطون وارد کرد این است که او تابلویی بی حرکت و منظم وماشین وار از جامعه ترسیم می نماید وتوجه کافی را به تغییر و تحول اجتماع و به خصوص افرادش را نمی کند. شاید بتوان گفت که در آرامان شهر افلاطونی فردیت افراد جامعه فدای تشکیل جامعه ای آرمانی می گردد. شاید این دید افلاطون به جامعه از همان نظریه "مثل" که پایه ای فلسفی او را تشکیل می دهد ناشی شده باشد.می توان نظریه مثل افلاطون را به طور خلاصه بدین شکل شرح داد: افلاطون نیز همانند هراکلیتوس و پارمنیدس همه دنیای اطرافمان را که به وسیله حواس از آن مطلع می شویم را دنیایی متحرک تغییرپذیر و فناپذیر می داند لذا او معتقد است دنیایی که ما بوسیله حواسمان درک می کنیم موضوع علم نیست و اصلا این دنیا کاملا واقعی نیست. دنیایی که ما حس می کنیم دنیایی است محدود به زمان و مکان و در قید تحرک و تغییر پذیری پس حقایق واقعی واصیل نمی تواند شامل این دنیای محسوس ما باشد. ودر سطح بالاتری از آن قرار دارد. محسوساتی که ما ادراک می کنیم ظواهر و پرتوهایی از آن حقایق اصیل هستند. افلاطون به هر یک از این حقایق که در عالم بالاتری قرار دارند مثال یا ایده می گوید. مثال برای افلاطون کاملا حقیقی ومطلق ولایتغیر است .این مثالها یا مثل فراتر از ابعاد مکان وزمان هستند لذا تنها راه شناخت وبررسی آنها به کار بردن عقل وخرد است. افلاطون به این شکل عالم را به دو قسمت عمده طبقه بندی می کند : قسمت اول دنیای محسوسات وظواهر که به وسیله حواس ادراک می شود و قسمت دوم عالم ایده ها و مثل که راه یافتن به آن بدون استفاده از عقل ممکن نیست. مثال معروفی که برای شرح مثل افلاطونی بیان می شود اسب مثالی است. ما ممکن است در طول زندگی خود اسبهای زیادی دیده باشیم. این اسبها از رنگها و نژادهای مختلفی بوده اند و احتمالا همه آنها با هم فرقهایی هر چند جزیی داشته اند. ولی ما در اینکه این موجودات اسب هستند و نه حیوانی دیگر مانند سگ شکی نداریم.دلیل این امر این است که در عالمی بالاتر مثال یا ایده ای حقیقی و کامل از اسب وجود دارد که اسبهایی که ما می بینیم از آن ایده اصیل سرچشمه و نشاط گرفته اند. به بیان دیگر می توان اسب مثالی را به عنوان قالبی برای این اسبها محسوب کرد. این طبقه بندی افلاطون از عالم گاهی ریزتر نیز می شود مثلا دنیایی که انعکاسهاو سایه ها یا رویاها توهمات می سازند دنیایی است که از درجه حقیقی بود پایین تر از دنیا محسوسات قرار دارد و یا بین دنیای محسوسات و دنیای ایده ها که حقیقی ترین است دنیای علم ودانش و ادراکات ریاضی قرار دارد. البته افلاطون در دنیای مثلی هم سلسله مراتب قایل است به این شکل که ایده های کوچک ایده های بزرگتر را می سازند که در نهایت منجر به تشکیل حقیقتی واحد یا خدا می شوند. افلاطون به اثبات نظریه مثل خود نپرداخت و آن را در حد فرضیه باقی گزارد . به شکلی که او وجود خدایش را هم قابل اثبات نمی داند و معتقد است که فقط با دیدن آثارش پی به وجود او می بریم ودر این زمینه بر اساس نظریه مثلش به همین مطلب اکتفا می کند که اگر گرایش به خیری ویا زیبایی وجود دارد پس خیر مطلق و زیبایی مطلقی هم باید وجود داشته باشد.

 

درباره گالیله .....



گالیله



گالیله در پیزای ایتالیا در 1564 در اواسط دوره رنسانس متولد شد . گالیله فقط اولین کسی که تلسکوپ را روی ستارگان متمرکز کرد نبود ، او همچنین دیدگاه متفاوتی نسبت به جهان ایجاد کرد . گالیله استاد نجوم ، ریاضی ، فیزیک ، فلسفه و تبلیغات بود . تصور او (و احتمالا واقعیت ) از یک نبوغ ذاتی بود : زیرک شوخ و اما زننده بود . مردم مهم انجمن او را جستجو می کردند - تا وقتی که کار منفور و خطرناک حمایت از دیدگاه خورشید مرکزی کپرنیک راجع به منظومه شمسی رادر کارهایش انتشار داد: ما این حقیقت را پذیرفتیم که خورشید در مرکز منظومه شمسی است و ما ممکن است گفته باشیم ((هرکس میداند که خورشید به دور زمین می چرخد وفقط تعداد کمی دانشمند دیوانه فکر میکنند غیر از این است(( .در سال 1543 نیکولاس کوپرنیکوس رساله پیشنهادی اش را که تمام سیارات به انظام زمین به دور خورشید می چرخند منتشر کرد .این پیشرفت غیر منتظره برای عده ای به طور محرمانه خوشایند بود برا قدرتمندترین دولت اروپا در آن زمان -کلیسای کاتولیک روم - در وضع موجود مسلما منفعتی وجود داشت . با این همه عقاید نظام -و توانایی اش - رویه زمین مرکزی در جهان باقی ماند. گالیله به طور آشکارا از دیدگاه جهانی کپرنیکوسدر مقابل کلیسا حمات کرد . روش رهبر کلیسا با دیگر بدعت گذاران نادیده گرفتن آنها یا آسیب رساندن به آنها با برخی شرایط بود . اماکلیسا نمی توانست گالیله را نادیده بگیرد . در سال 1634 گالیله به دادگاه کلیسا آورده شد و ادعا کرد که دست از عقاید بدعت گذارانه اش درباره منظومه شمسی برداشته است . روبه رو شدن با شکنجه و مرگ ، گالیه را وادار به تسلیم شدن کرد . او هنگامیکه اتاق محاکمه را ترک کرد - زیر لب- گفت بی اعتنا به آنچه مجبور به گفتن شده بود ادعا کرد که زمین هنوز به دور خورشید می چرخد. گالیله بقیه عمر خود را در زیر شیروانی خانه ای تا سال 1642 گذراند 355 سال بعد در سال1992 کلیسا رسما طرح کپرنیک را در مورد متظومه شمسی پذیرفت.