لابراتوار علوم

وب نوشت ‌های دانش آموز سال دوم تجربی

لابراتوار علوم

وب نوشت ‌های دانش آموز سال دوم تجربی

سلام من به تو یار قدیمی ( ۲)

 

فوت کرده ... اینو که بابام گفت دیگه نفهمیدم چی شد اولش باور نکردم که رویا بوده با خودم گفتم که نوروزی زیاده ... ولی بعدش که اعلامیشو دیدم کم مونده بود سکته کنم .بهترین دوستم رو از دست داده بودم ..رویا چون صندلی جلوی ماشین نشسته بوده و کمر بند هم نبسته بوده سرش خورده بود به جلوی ماشین و مرده بود ... ولی خب مامانم بهم دپلداری می داد . مامانم می گفت که حتما خدا خواسته که تو بچگی در حالی که به سن تکلیف هم نرسیده از دنیا رفته و بی گناه و پاک الان تو بهشته .ولی خب چی کار می شد کرد رویا دیگه رفته بود ... بالاخره عادت کردم و رفتم مدرسه اونم بدون رویا ولی سال سوم ابتدایی گفتن که یه دختر اومده باباش ارتشیه ... بعدا هم با همون دختره دوست شدم اسمشم فاطمه بود .خداییش خیلی خوشگل بود سفید و دوست داشتنی . ان قدر با هم صمیمی بودیم که نگو .. اصلا نمی تونستیم دوری همو تحمل کنیم به جرات می تونم بگم که بیشتر از رویا ! دنیا این جوری بی وفاس دیگه انگار نه انگار که با رویا هم دوست بودم و بهترین دوستم بود .. حالا یکی دیگه جاشو راحت گرفته بود ! خلاصه روزایی که من غیبت می کردم هم کلاسی هام می گفتن که اصلا با هیچ کس حرف نمی زنه من هم همین وضعو داشتم اگه فاطمه مدرسه نمی یومد با هیچ کس حرف هم نمی زدم نمی دونم چرا ! خیلی با هم دوست بودیم روز های خوبی داشتیم هر دومون زرنگ بودیم و معدلمون هم 20 شد روزهای تعطیل هم خونه ی هم دیگه می رفتیم و هم درس می خوندیم و هم بازی می کردیم . بعد از این که امتحان ثلث سوم رو دادیم دیگکه من تابستون رفتم مسافرت هیچ خبری از فاطمه نداشتم حتی روز اول مهر هم نرفتم مدرسه چون تو راه بودیم . دو مهر رسیدیم و من رفتم به مدرسه هم کلاس هام گفتن که فاطمه دیروز به خاطر تو اومده بود مدرسه باهات خداحافظی کنه و آدرس خونشونو تو ارومیه بهت بده که تا ساعت آخر هم منتظر بود ولی تو نیومدی و مثل همیشه به ما اعتماد نکرد و نداد و فقط گفت که از طرفش باهات خداحافظی کنیم .... دیگه بعد از اون من فاطمه رو ندیدم فقط می دونم اون سال رفتن ارومیه چون باباش ارتشی بود به شهر های مختلف می رفتن ...همین چند وقت پیش نیم رخ یک برنامه گذاشته بود تا اونایی که دوستاشو گم کردن به اون برنامه زنگ بزنن و مشخصات دوستشونو بگن تا شاید اون شخص خودش زنگ بزنه چند بار خواستم زنگ بزنم ولی نزدم ! با خودم گفتم که تو وبلاگم بگم که شاید فاطمه وبلاگمو خوند و یه خبری بهم داد . فامیلیش هم ظفر خواه هست . داشتم وقتی که تایپ می کردم برای مامانم هم می گفتم مامانم می گفت خدا رو چه دیدی شاید خدا خواست که هم دیگرو تو دانشگاه دیدین ... اگه حرف مامانم حقیقت پیدا کنه خیلی خوب میشه . فکرشو بکنین آدم دوستشو بعد از چندین سال پیدا کنه چی میشه . من که سکته رو می زنم البته از شادی .ان شا الله که پیداش کنم.الان دوستای زیادی دارم ولی دوستیم با فاطمه و رویا یه چیز دیگه بود . شما هم دعا کنین که فاطمه رو پیدا کنم .

سلام من به تو یار قدیمی ...

 

 

دیروز بعد از ظهر داشتم فکر می کردم من چقدر دوست دارم و داشتم . این مسئله منو خوشحال کرد ولی خب یاد دو تا از دوستام افتادم که از دستشون دادم . من خیلی کم بچه گی هام یادم میاد نمی دونم چرا ؟ ولی خب وقتی مامانم درباره ی بچه گی هام حرف میرنه کم کم یادم میافته ... شاید نیاز به یاد آوری دارم تا بچه گی هام یادم بیاد ... بگذریم ... در مورد دوستام بگم . یادم میاد که اول ابتدایی می خوندم خیلی دوست داشتم هم نیمکتی هام اسماشون لیلا و رویا بود و با نیمکت پشتی خودمم دوست بودم اسماشونم هم گلچین و رویا و آیلین بود .رویا ( نیمکت پشتی ) اهل این جا نبود و همون سال هم از این جا رفتن دیگه بعد از اون هم نفهمیدم چی شد ... معلم اول ابتداییم هم خانم سلاطین بود ...چون خونمون نزدیک مدرسه ی ابتدایی که اونجا درس می خوندم هستش همیشه می بینمشون ... بازم معلم سال اول هستن خیلی دوستشون دارم ...خودم معتقدم که بهترین معلم همون معلم اول ابتدایی آدمه چون میاد یهو بچه ایی رو که هیچی نمی فهمه رو با سواد می کنه و معلم اول ابتدایی بودن هم خیلی سخته تا بیای بچه رو حالی کنی این چیه خیلی سخته ... من خودم به شخصه اصلا حاضر نیستم معلم اول ابتدایی بشم ..اصلا از معلم بودن خیلی بدم میاد ... چون اگه دانش آموز درس نخونه دیگه حسابشو می زارم کف دستش ...سال اول ابتدایی بهترین دوستم رویا بود ، رویا نوروزی ... که همیشه پیش هم می شستیم ...یادم میاد که من زرنگ بودم ولی اون نه ... متوسط نزدیک به تنبل بود ولی خب اوناش برام اصلا مهم نبود دوم ابتدایی هم با هم دوست جون جونی بودیم ... رویا دوچرخه داشت و همیشه با دوچرخه میومد بهم سر می زد این دوست جون جونی من چون درساش ضعیف بود همیشه تو املا کم می گرفت ..منم املام خیلی خوب بود . از اون جایی که من عشق لواشک داشتم و دارم . رویا همیشه بهم یه عالمه لواشک می خرید و در عوضش می خواست که بهش املا نشون بدم منم که بچه بودم و نادان ! زود از راه بدر می شدم به ازای لواشک به رویا املا نشون می دادم اونم با چه مهارتی ! کاملا استادانه ! چه میکنه لواشک ! دوم که امتحان رو دادیم تابستون رویا باز هم بهم سر می زد ولی یه روز بابام اومد و گفت نوروزی میشناسین ..تصادف کردن و یه دخترشون که با حاجیه ی خودمون هم سنه ُچون مطلب طولانی بود فردا هم بقیه شو میزارم ...

 

5 !


الان تقریبا چند روز هست که وارد سال 85 شدیم و من هم شدیدا از عدد 5 بدم میاد یه جورایی متنفرم نمی دونم چرا ! هر چند که خودم در 15 تیر بدنیا اومدم والان هم 15 سالمه و امسال هم سال 85 هستش ! با خودم می گم نکنه چون من از 5 بدم میاد امسال برام سال بدی باشه از طرفی هم با خودم می گم من که 15 تیر به دنیا اومدم باید الان اینجا نبودم و هی برام اتفاقات بد رخ میداد و از دم آدم بد بختی بودم ! الانم که 15 سالمه چون 15 تیر و 15 سالگی به هم بر خورد کردن باید الان دیگه فاتحه خودمو می خوندم !ولی خب با این دلیل هایی که برای خودم میارم یکم قانع میشم ولی بعدا که این دلیل ها یی که گفتم تو ذهنم کم رنگ میشه باز هم همون خیال ها رو با خودم می کنم و از طرفی هم وقتی یادم میاد که مادر بزرگ مهربونمو سال 75 از دست دادم بازم به خودم میگم که امسال سال بدیه ! شما در مورد خصوصیات عدد ها چیزی می دونین ؟ مثل همین رنگ ها و مدل های مختلف درخت و... که خصوصیاتی دارن .......البته من زیاد به این جور چیزا اعتقاد ندارم ولی خب گفتم ببینم واقعا 5 از نظر من عدد خوبی نیست یا خصوصیتش همینه ! خلاصه اگه پیدا کردین خبرم کنین .                                                                    امسال هر جا می خوام تاریخ بنویسم هی به اشتباه می نویسم 84 حالا باید یه چند مدتی هم بگذره به این 85 عادت کنم !

دو هزاری ...

سلام ، این مطلب رو دو ، سه روز پیش نوشته بودم ولی فرصت نشد که بزارم وبلاگم ...یکم ترشیده ...ولی خب می زارم ،  به بزرگی خودتون ببخشید .

 

دوستان خوبید ؟ سال نو تون مبارک باشه .. تعطیلات که خوش  می گذره .... امروز 3 فروردین هستش و هیچس نشده سه روز از تعطیلات رفت ! البته این سه روز خیلی بهم خوش گذشت . همه ایل و طایفه ریختن خونمون و داریم با هم خوش می گذرونیم و بازار عیدی هم داغ داغ ! خداییش امسال همه بخشنده تر شدن هر کی رو می بینم بهم عیدی میده این خواهر زاده و برادر زادم که بچه هستن هیچی ! یه عالمه پول دارن حیف که نمی دونن پول چیه ! ولی خب قصدم از نوشتن این مطلب این بود که می خواستم بگم امسال چقدر دو هزاری مد شده اصلا هزاری پیدا نمی شه همه دو هزاری تازه از جیب های کت های اتو زدشون بیرون میارن انصافا عیدی هم باید مثل سال نو ، نو باشه .

نمی دونم چرا شب ها نمی تونم بیدار بمونم هر کار می کنم نمی شه که نمی شه ! انگار فیلم های امسال رو نباید من ببینم ! خیلی دور خیلی نزدیک رو که تا نصفه دیدم و خوابم برده بود و بعد از ظهر هم خواستم ببینم که مهمون اومد و من باید از مهمون ها پذیرایی می کردم ولی تا نصفش که دیدم خیلی خوشم اومد .من از این جور فیلم ها که معمولا تعداد بازیگران نقش اصلیش کمه خیلی حال می کنم تا اون جا که من نگاه کردم با الهام حمیدی دو تا بازیگر اصلی داشت چند تا وبلاگ که درباره خیلی دور خیلی نزدیک نوشته بودن خوندم اکثرا پایان فیلم براشون بهتر از قسمت های اول بود و اکثرا هم موسیقی فیلم رو  پسندیده بودن . حالا وبلاگها رو هم که خوندم دیگه حتما باید آخر فیلم رو ببینم .ولی تا اون جا که من دیدم در کل خوب بود .البته بدون پایان فیلم ! فیلم مرد عنکبوتی رو هم که از دست دادم به علت خوابیدن ! ببینم می تون بعد از ظهر تکرارشو ببینم ! راستی یه پا واسه خودم منتقد شدما ! ( مگه خودم خودمو تحویل بگیرم !!!)

 

پی نوشت : بعد از ظهر موفق به دیدن فیلم مرد عنکبوتی شدم .... قشنگ بود ...اینم بگم که مرد عنکبوتی پر خرج ترین فیلمه .

سال نو مبارک !

 

سلام ، اینم یه متن قشنگ برای سال نو که خودم هر سال تو تقویمم مینویسم ...البته فلش همین متن رو هم گذاشتم .... .

   با آرزوی 12 ماه شادی

                     52 هفته خنده

                             365 روز سلامتی

                                      8760 ساعت عشق

                                             525600 دقیقه برکت

                                                     3153000 ثانیه دوستی

                                                                                                سال نو مبارک ...

 

می تونید اینجا فلش رو ببینید ...

اینم یه فلش که دعای تحویل سال هستش هم به انگلیسی هم به عربی ....