لابراتوار علوم

وب نوشت ‌های دانش آموز سال دوم تجربی

لابراتوار علوم

وب نوشت ‌های دانش آموز سال دوم تجربی

تولدت مبارک خوشگلم !

 

همین اولش معذرت بخوام به خاطر چند روز غیبتم چون سرم خیلی شلوغ بود و ببخشید که این مطلب رو روزش نذاشتم این جا حداقل برای خودم خیلی مهم بود ولی نشد !

 

یادم میاد سال سوم راهنمایی بودم شیفت صبح در حالی که با دوستام می خندیدیم و حرف می زدیم و در عالم خودمون بودیم  و در حال برگشت به خونه بودیم من که رسیده بودم به دمه درمون داشتم با دوستام خداحافظی می کردم دیدم مامانم داره میاد تو دستشم ساک بچس !!!!!!!!! شما بودید چی کار می کردید ؟ همین جوری مات و مبهوت مونده بودم ! دیدم جلوی مامانمم ایستادم نمی زارم بره تو ! زود خودمو جمع کردم گفتم مامان این ساک بچه چیه ؟ مامانم مگه حرف می زد با یه عالمه التماس شروع کرد به حرف زدن ...... بله آبجیمو برده بیمارستان ! همینو که گفت بقیشو خودم خوندم ..... یه جیغی از خوشحالی کشیدم و گفتم آخ جووووووووووون دارم خاله میشم ..... نمی دونم چطوری ناهارمو خوردم و با مامانم رفتم بیمارستان تا این خواهرزادمو  ببینم ....البته اینم بگم که قبلش که مامنم گفت تلفنو دستم گرفتم به هر کسی که در انتظار تولد بچه آبجیم بود زنگ زدم و مژدگونی هم گرفتم .... داشتم می گفتم با مامانم رفتیم بیمارستان منم هی لحظه شماری می کردم که برسیم بیمارستان بالاخره رسیدیم بیمارستان مامانم منو با زور برد تو چون نمی ذاشتن .... و من بالاخره تونستم خواهر زاده ی عزیز و گل و گلاب و .... و ببینم ان قدر خوشگل و ناز بوووود که هر چی بگم بازم کمه ... از رو تختش برداشتم دیدم داره میلرزه ، زود گذاشتم سر جاش و با بی میلی فراوان برگشتیم خونه ...... خواهرزادمو شب بیمارستان نگهداشتن ..... و ما از دیدنش بی نصیب موندیم ....... باباش که هیچی ! نمی دونم چطوری طاقت آورد تا فردا ! البته من بعد از برگشتن به هر کی که می رسیدم 100 سوالی می شدم ولی شنیدن کی بود مانند دیدن ! بالاخره انتظار تموم شد و آوردنش خونه  .... از مدرسه برگشتم دیدم آوردنش انقدر بوووووووووووووووووووووووسش کردم تا سیر شدم و بعد از اون هم هی مهمون بود میومد و می رفت ..... یادش بخیر چه روزای خوبی بود ...... حالا مهمونا تموم شد و نوبت این شد  که اسمشو انتخاب کنیم ...... هر کی یه ساز میزد ..... اسم های مختلفی پیشنهاد شد و بالاخره اسمی رو که عمه خواهر زادم که در باکو زندگی می کنند تصویب شد .. و این خواهرزاده ی خوشگل اسمش شد نیهاد  به معنای طبیعت سبز ..... که یک اسم آریایی اصیل آذربایجانیه ..... به نظر من که هم باکلاسه و هم یادگاری از سلاله ی آزادی خواه آذربایجان بابک خرم دین هست که عالیه ! اسمشو انتخاب کردیم و از این  سر در گمی و بی اسمی راحت شدیم ..... حالا باید منتظر می شدیم که آقا نیهاد بزرگ بشن ..... انصافا که بچه بزرگ کردن واقعا سخته ! چه بلا هایی که به سر ما نیاورد نیهاد وروجک ..... آبجیم که از نیهاد خبر نداشت فقط مامانم و من و زهره  به نیهاد می رسیدیم چون عید هم بود و ایام تعطیلات نیهاد دیگه بد عادت کرده بود همین که میذاشتیش زمین صداش بلند می شد ...... بالاخره به سختی هم که بود ایام تعطیلات تموم شد و مرخصی آبجیمم تموم شد و باید می رفت مدرسه حالا ما مونده بودیم نیهاد رو وقتی که مامانش میره مدرسه کی نگهش داره ( مامانش معلم تاریخ ) تصویب شد که پیش مامانم بمونه هر چی بود مامنم 5 تا بچه بزرگ کرده بود ..... ! بعد عید 14 فروردین اولین روز بود که نیهاد دور از مامانش پیش مامانم موند صبح هر کی رفت پی کار خودش و موند مامانم و نیهاد وروجک ! هممون دلمون خونه بود که این دو تا دارن چی کار می کنن ..... مدرسه که تموم شد من زود اومدم خونه که دیدم این دوتا با هم چه عشقی دارن می کنن .......! خیال ما هم راحت شد ... مدت ها گذشت و نیهاد روز به روز بزرگ تر میشد به منو مامانم بیشتر وابسته تر می شد چون همیشه پیشش بودیم مامان و باباش که حسابش جداس ! حالا از این حرفا بگذریم برای نیهاد اتفاقاتی هم افتاد یه بار که وقتی 5 -6 ماهه بود مامانم و زهره نیهاد رو بردن حموم یهوییی صدای جیغ و داد اومد ..... ما هممون هجوم آوردیم به طرف حموم که ببینیم قضیه چیه .... بله آقا نیهاد نفسش در نمی یومد و میشه گفت بلا به دور مرده بود !!!نگو مامانم آب زیاد ریخته رو سرش این طفلی نیهاد نتونسته نفس بکشه و یهو شل شد و افتاد رو دست مامانم  و یه خورده کبود شد .... ولی نه مامانم سابقه ی این طور اتفاقا رو هم داشت ..... زود دهنشو گذاشت تو دهنش و بهش نفس داد و وارونهش کرد تا آب از دهنش بیرون بیاد .... دیدیم یهو نیهاد سرفه کرد و خطر از بیخ گوشمون گذشت نمی دونم مامانم این کارارو چی طوری تونست بکنه منو و زهره که خشکمون زده بود ...........

یه دفعه دیگه نیهاد تقریبا 1 سال و خورده ای بود تابستون بود داشت تو حیاط بازی می کرد که نیهاد افتاد و گریه کرد و دیدیم این گریهش مدتش طولانشی شد رفتیم طرفش دیدیم بازم نفسش نمیاد و دستاش یجورایی چنگ شد آبجیم داشت سکته می کرد مامانم زود بقلش کرد و باز هم از اون کار های مخصوص خودش کرد و نفسش برگشت .... یه بار هم که از پله افتاد و همین طور شد که بازم مامانم به دادمون رسید ولی دفعه آخر که همین چند ماه پیش بود خیلییی شدید بود ... منو نیهاد داشتیم با هم بازی می کردیم نیهاد یهو از دستم فرار کرد و خیلی معمولی افتاد دیدیم بازم مثل همیشه این نفسش نیومد و این دفعه خیلی شدید تر از دفعه قبل کارای مامانم هم کار ساز نبود و دستاش چنگ شد و دندوناش کلید شد و رنگش کبود کبود شد و تقریبا میشه گفت تمام علایم یه انسان مرده رو البته دور از جون نیهاد داشت ..... من دیدم که مامانم هم نمی تونه کاری کنه یه جیغی گشیدم گفتم مامان یه کاری بکن دیگه داره میمره ها بعد نتونستم خودمو نگهدارم زدم زیر گریه بد ترسیده بودم ... بالاخره بعد ار دو سه دقیقه نمی دونم چی شد نفسش اومد من اصلا تو حال خودم نبود ..... از یه طرف نمی دونستن به نیهاد برسن یا به من ....... مامانم زود برای من و نیهاد آب آورد که خیلی ترسیده بودیم ... ولی اگه به نیهاد چیزی می شد من تا عمر داشتم نمی تونستم خودمو ببخشم چون من داشتم باهاش بازی می کردم من باعث شدم اون بدووه ووووو ..... وخدا رو هزار مرتبه شکر این هم به خیر گذشت .................امیدوارم دیگه از این اتفاقا براش نیفته ...... خلاصه این که روز ها رفت و رفت و رفت یه سالش شد بعد دو سالش شد و امروز 3 اسفند تولدشه و میشه 3 ساله و یه گل پسر ! خداییش همه شدیدا دوسش دارن .... ولی فکر نکنم به اندازه من دوسش داشته باشن ....... چون من واقعا دوسش دارم و این که الهی فداش بشم ! می خواستم براش وبلاگ درست کنم ولی دیدم فایده نداره 5 6 ساله بشه براش درست می کنم ...... خداییش خیلی باهوشه ..... هر کار می کنم رو هوا میگیره الان می تونه راحت کامپیوترو خاموش روشن کنه ( شات داون ) ورد هم اگه بازش کنی و تایپ کنی بهش بگی پاکش کن دگمه رو میشناسه ........ اینترم میشناسه .... و عاشق موبایل و موتور و ماشینه  ........... چون همه خیلی دوسش دارن و اینم عشق موبایل سیم کارت داره ..... یکی از دوستای باباش یه دو هفته ای میشه موبایلشو داده بهش .. آدم شاخ در میاره ! ولی به اونم راضی نشد میگه من موبایل دایی ( داداش بزرگ من ) همون که عکس میندازه رو می خوام ! اینم بگم که شاخ در بیارین .... چند روز پیش عروسی پسر عمه ی نیهاد بود رفته بود عروسی بعد اومد من ازش پرسیدم نیهاد عروس خوشگل بود .... میگه نمی دونم ولی خاله ، موبایل با کلاس داشت !!!! همون عروسی نیهاد بهونه موبایل می کرده یه نفر موبایل رو قفل کرده داده دستش گفته نیهاد دیگه بلد نیست روشن کنه .... نیهاد قشنگ اومده گفته !! این که خاموش اول این دکمه رو میزنن بعد اینو روشن می کنن ... مامانش میگه صاحب موبایل چند دقیقه مات مبهوت مونده بود که این دیگه چه بچیه ! اگه بیان ازش وسایل موتور رو بپرسین قشنگ بهتون میگه والا من خیلی چیزای موتور رو نمی دونم ولی این وروجک می دونه! نمی دونم هندل و ..... ما یه همسایه داریم که خیلی پولدارن و سه تا ماشین دارن ....دیروز بود من نیهاد رو بردم بیرون داشتیم می رفتیم نیهاد برگشته به من میگه خاله اینا چقدر با کلاسن سه تا ماشین دارن بعد اسم همه ی ماشینا رو گفت پراید و پژو 206 و سمند نمی دونم اسم ماشینارو کجا یاد گرفته !  خلاصه خیلی شیطونه و دوست داشتنی بالاخره هر چی باشه خواهر زاده ی خودمه دیگه ! منم از همین جا تولدشو بهش تبریک می گم ... امشبم براش یه تولد کوچیک گرفتیم که عکس یادگاری بمونه آخه تو ماه محرمیم ....... عکسشم الان نمی تونم بزارم سر فرصت شد عکسشو میزارم وبلاگم.... وای چقدر طولانی شد هنوز خیلی چیزا رو ننوشتم  ...!

پیش بینی موفقیت پیوند با نوعی پروتئین

 

 

سطوح بالای تومور نکروزیس فاکتور نشانگر وجود یک مشکل بشدت مهلک است. به گزارش هلث دی ، محققان می گویند تعیین میزان این پروتئین خاص هفت روز پس از پیوند مغز استخوان کمک می کند احتمال بروز یک مشکل جدی در بیمار پیوندی بنام بیماری پیوند در مقابل بیمار (GVHD) را پیش بینی می کند. این پروتئین که فاکتور نکروزدهنده تومور (TNF) نام دارد در افراد دچار شده به این بیماری که طی آن سلولهای ایمنی مغز استخوان پیوند شده به سلولهای پوست ، کبد و گوارش بیمار حمله می کنند و باعث پاسخ التهابی شدیدی می شوند که می تواند منجر به مرگ شود. محققان دانشگاه میشیگان دریافته اند که احتمال زنده ماندن در افراد دارای TNF بالا هفت روز پس از پیوند 20 درصد کاهش یافته بود. بنابراین می توان بیماران پیوندی را در نظر داشت تا بر اساس سطح TNF از بیماری فوق در آنها جلوگیری کرد. اگر تستی بکار رودکه این مشکل را بسادگی پیش بینی کند می توان پیش از ایجاد علائم آن را درمان کرد. این کار در راه طولانی بی خطر کردن پیوند ها اقدامی کوچک بشمار می رود.

راه هایی در زمان

 

زمان یکی از مولفه های اصلی جهان ماست و ماهیت آن هنوز به عنوان یک راز باقی مانده است. ماهیت و چیستی این مفهوم پیچیده و آمیخته با زندگی ما، بارها از سوی دانشمندان متعددی بررسی و کنکاش شده است. سر ایزاک نیوتن از زمان مفهومی مطلق ارائه کرد؛ مدلی که باعث شد دانشمندان فراوانی بتوانند از آن برای اکتشافات خود بهره بگیرند؛ اما با وجود راهگشا بودن ، توصیف نیوتن از زمان برای دانشمندان هم عصرش از رمزآلودگی این مفهوم کاسته نشد.کشف ماکسول درباره ثابت بودن سرعت نور باعث ایجاد چالش در نظریه زمان مطلق نیوتن شد. در فیزیک نیوتن مشاهده گران گوناگونی بنابر وضعیت حرکتشان و سرعتی که نسبت به هم دارند، می توانند سرعتهای متفاوتی برای نور اندازه گیری کنند و این با مبحث طرح شده توسط ماکسول در تضاد بود.موضوعی که سالها ذهن دانشمندان را به خود مشغول کرده بود، سرانجام در سال 1905توسط آلبرت اینشتین ، فیزیکدان برجسته آلمانی حل شد.او با ارائه مدل کاملا جدیدی درک ما را از مفهوم فضا و زمان دگرگون کرد، مدلی که امروزه به نام نظریه نسبیت خاص می شناسیم. 10سال پس از آن او نظریه عمومی تری را به نام نسبیت عام ارائه کرد و درباره وضعیت ناظرهای گوناگون توضیح داد.این نظریه آبستن مفاهیم جذاب و جدیدی بود که این روزها نام آن را بیشتر می شنویم. مواردی مانند خمیدگی فضا، زمان ، سیاهچاله ها، مهبانگ و بسیاری دیگر اما یکی از جذاب ترین آنها پیش بینی وجود تونلهایی در فضا زمان است.این تونلهای فضا زمان حاصل حل برخی معادلات نسبیت عام هستند و به کرم چاله ها موسوم شده اند. نکته مهم درخصوص این اجرام آن است که حضور آنها فعلا تنها روی کاغذ اثبات شده و هیچ شاهد رصدی درباره آنها وجود ندارد.بنابر تعریف ، کرم چاله ها راههای میانبری میان دو نقطه گوناگون از دو ناحیه متفاوت فضا زمان است. اگرچه به نظر می رسد این موجودات را باید تا مدتها تنها روی صفحه کاغذ جستجو کرد .

خدا نصیب هیچ کس نکنه !

 

سلام دوستان ، حالتون خوبه ؟ امیدوارم که شما از این سرما خوردگی لعنتی که من گرفته بودم نگرفته باشین .... کفر آدمو در میاره ، راستش تو این دو سه روزی که نبودم سخت مریض بودم بهتره بگم مریض بودیم .... چون مامانم و بابام و من و خواهرم و خواهر زادم  از این سر ماخوردگی گرفتیم اونم تو یه روز ! بیچاره مامانم نمی دونست به کدوممون برسه به بابام (!) به خودش به من به خواهرم یا به خواهر زادم که که 3 سالشه ، در حالی که خودشم مریض بود ..... انصافا این مامانا هم عجب دل بزرگی دارنا مامانم با این که خودشم مریض بود ولی خوب بهمون رسید ..... مامانم نمی دونست به ساز کدوممون برقصه بابام که فقط آه و ناله می کرد و می گفت ماساژم بدین .... من که بهونه سوپ می کردم ( آخه وقتی مریض میشم فقط می تونم سوپ بخورم بقیه ی غذا ها از گلوم پایین نمیره ) ولی خواهرم  مامانمو درک می کرد ( شاید به خاطر این که خودشم مامانه ! ) خواهرزدمم که محبوب قلب هاست هممون در حال مریضیمون مشغولش بودیم .... این هادی هم که فقط به من هرس میداد و میده اصلا هادی تو سال یه بار مریض نمی شه نمی دونم این دیگه چه جور بشریه ! ( خب برادرمه دیگه  ! ان شا الله هیچ وقت مریض نشه ) حالا نوبت این شد بریم بیمارستان ..... اگه این طوری خانوادگی می رفتیم که می شدیم جک مردم ! شب اول که حال مامانم و خواهرم و خواهر زادم بد بود با هم رفتن  اورژانس ..... شب بعدشم من و بابام دیدیم نه حالمون خوب بشو نیست مجبور شدیم بیرم ... اونم منو با زور بردن راستشو بخواین من از شربت بیزارم به همون خاطر بهونه می گرفتم ولی خودم قبلا کار دست خودم داده بود م ( دیشبش که آبجیمم بهونه می گرفت من می گفتم بابا پاشو برو دیگه تا به ما ندی دست بر نمی داری ! به قول معروف قلدری می کردم ) حالا شما هم یادتون باشه هیچ وقت دستور ندین تا تو چاه نیفتین ! بالا خره ما هم رفتیم دکتر و یه دو سه تایی آمپول و قرص و شربت دادن بخوریم ..... که الانم هم در حال خوردنیم ... و فعلا هم حالمون خوبه خوب نشده  ! راستی یادم رفت بگم زهره رو هم مریض کردیم  دیشب داشت ساکشو می بست قرار بود بره تهران دانشگاه دیدیم که بله زهره هم تب و لرز گرفته مامانم یه سه تا پتو روش کشیده بود بازم داشت می لرزدید اول بابام زنگ زد ترمینال رفتن به تهرانو لغو کرد و بعد یه آژانس گرفت بردش دکتر ( چون خودش گرفته بود می دونست بد دردیه زود تر برد ! ) خلاصه به زهره هم سه تا پنی سیلین زده بودن منم خوابم برده بود نفهمیدم که ساعت چند اومدن .... منم صبح پاشدم برم مدرسه البته بعد از دو روز غیبت و یه روزم که جمعه بود دیدم زهره خوب شده ... مامانم تمام موارد ایمنی برای زمستونو + هنگام مریضی رو روم اجرا کرد و با ایمنی خاطر داشتم از دمه درمون می رفتم بیرون که فامیلمونو دیدم داره با ماشین میاد با ماشینش منو برد مدرسه ! اگه فامیلمونو نمی دیدم  فکر کنم الان بازم مریض بودم چون الان این جا هوا 15_ درجه است ! این چند روز مریضی خوب بود مزیت هایی هم داشت یکیش این که دونستم چقدر دوستان با وفایی دارم .... همون یه روز که نرفتم مدرسه هی زنگ پشت زنگ بود دوستام بهم زنگ می زدن و حالمو می پرسیدن ( منم هی پیش مامانم اینا کلاس می ذاشتم ،  ما اینیم دیگه ! )  وضعم ان قدر بد بود حین مریض بودن یه لحظه گوش دادم ببینم چی دارم می گم دیدم دارم میگم ای خدا حالم خوب بشه فلان قدر صدقه در میارم و صلوات می فرستم ولی فکر کنم تاثیر داشته . پس شما هم حداقل روزی یه 5 تومنی 10 تومنی صدقه دربیارید تا به به بلاها دچار نشین و صلوات هم بفرستین. خلاصه این که امیدوارم خدا نصیب هیچ کس نکنه و شما هم برای ما دعا کنین تا حالمون خوبه خوب بشه .

 

 

پی نوشت : راستی این مطلبی رو هم که روز جمعه نوشتم واسه خودش جریان داره ! من جمعه طبق معمول کانکت شدم با حال وخیم که وبلاگمو آپدیت کنم آخه می خواستم این ماهو کلا به روز شده باشم ...  مطلبم تو بلاگ اسکای نوشته بودم دیدم حالم خیلی بده مطلب نرفته صفحه رو بستم و کامپیوترو خاموش کردم ... ولی امروز که وبلاگمو باز کردم دیدم مطلبه اومده ... این طوریاست دیگه وقتی یه چیزی رو نخوای میشه و بخوای نه !

ژن هایی که فرمان مرگ می دهد

 

هر موجود زنده ، دستگاه پیچیده ای است متشکل از واحدهای دقیقی که با نظمی عجیب در کنار هم کار می کنند. همه نظم و پیچیدگی و عملکرد دقیق این ماشین زیستی تحت کنترل دستگاه های بسیار کوچکتری است که ژن نام دارند. ژن ها را می توان ماشین هایی نانومتری به حساب آورد که در هسته سلول های موجود زنده به سر می برند و همچون معلمی دقیق دستورات لازم را به سلول های بدن دیکته می کنند.دکتر محمدمهدی یعقوبی اولین فارغ التحصیل دکترای ژنتیک در ایران عملکرد 27ژن را در زمان تمایز سلول های بنیادی بررسی کرده و به نتایج قابل توجهی دست یافته است.سلولهای بنیادی ، سلولهایی اند که در بدن جنین ، در نهایت به سلولهای بافت و اندامهای مختلف تبدیل می شوند. این سلولها، برخلاف سلولهای معمولی که با تقسیم شدن ، سلولهای مشابه خود را به وجود می آورند، می توانند به هریک از انواع سلول در بدن موجود زنده تبدیل می شوند و همین موضوع موجب پیدایش بافتها و اندامهای مختلف جنین می شود. سلولهای بنیادی به 2نوع سلولهای بنیادی جنینی و سلولهای بنیادی بالغ تقسیم می شوند.نوع اول سلولهای بنیادی از جنین به دست می آیند. یک جنین 3تا 5روزه بلاستوسیست نامیده می شود و حاوی سلولهای بنیادی است که بشدت در حال تکثیرند تا اندامها و بافتهای مختلف جنین را به وجود آورند. نوع دوم سلولهای بنیادی در بدن انسان بالغ وجود دارند.این سلولها در بافتها و اندام هایی نظیر قلب ، مغز، مغز استخوان و ریه ها وجود دارند و مخصوص ترمیمند. سلولهای بنیادی بالغ هم این قابلیت را دارند که در شرایط مناسب به سلولهای مختلف متمایز شوند. ادامه مطلب ...